توهم انگار خیلی خوشت اومده
یسنا و روروک
اما امروز عمه ات روروک قدیمی دخترشو آورد برای تو و بابات هم بهم گفت حالا بذارش داخلش امازیاد نذاربمونه که براش مشکل سازبشه منم درآخر تسلیم شدم وبه شرط اینکه در روز هربار فقط یه مدت چند دقیقه ای داخلش باشی راضی شدم که سوار روروک بشی
دغدغه ظاهر
عروسک نازم همه ی دغدغههای این روزهایم در تو خلاصه میشود گاهی که جثه ریز تورو باهم سنی های درشتتر از تو مقایسه میکنم ناشکری میکنم آن زمان که لباس نو تنت میکنم و می بینم هنوز برای تنت گشاد است بغض میکنم....گاهی از خدا گله می کنم اما خوب دیری نمی گذرد که به خودم می آیم و وقتی تو به صورتم لبخند میزنی به خودم نهیب میزنم که چرا ناشکری میکنم...وقتی دختر زیبایی چون تو دارم...وقتی جلوی چشمانم به این سو و آن سو میروی و کودکانه برایم قهقه میزنی چه چیز دیگر میتواند اهمیت داشته باشد؟؟؟؟وقتی حرکاتت از همه هم سنی هایت جلوتر است و هوش بالایی داری چرا باید جثه ریزت بهمم بریزد؟ راستش دختر نازم وقتی خودم را اینچنین می بینم اصلا دلم نمی خواهد مثل من شوی
آرزو میکنم که انسانی شوی که تنها چیزی که به چشمت نیاید ظاهر خودت با اطرافیانت باشد البته نمی گویم که ظاهرت برایت مهم نباشد اما قبل از هرچیز یاد بگیر خود و اطرافیانت راهمینجوری که هستن بپذیر و دوست داشته باش و هرگز چاقی یا لاغری،کوتاهی،بلندی یا سیاه و سفیدی برایت دغدغه نباشد که اگر اینچنین شد بهترین هم که باشی راضی نخواهی بود
من مادرت هستم
عزیزترینم,فرزندم
من مادرت هستم…
من با عشق, با اختیار, با اگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم
تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست میدارد
هدایت میکند
و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند
و در اغوشش میگیرد,
من یک مادرم هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد…
من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه
را تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجم سکوتی,که
گاه از خودگذشتگی نامیده میشود…
تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات می تواند معجزه زندگی
دوباره ام باشد…
من نه بهشت می خواهم نه اسمان و نه زمین …
بهشت من زمین من و زندگیم نفس های ارام کودکی توست
که در اغوشم رویای پروانه ارزوهایت را میبینی…
من مادرم ,همانی که خالقم ذره ای از عظمتش را به من
بخشید تا تجربه کنم حس بزرگی و لامتناهی شدنش را.
من هیچ نمی خواهم هیچ … هیچ روزی به من تعلق ندارد,
همه روزها ساعت ها و ثانیه های من تویی ومن دست
کودکیت را میگیرم تا به فردای انسانیت برسانم که این
رسالت من است بر تو وهیچ منتی از من بر تو وارد نیست که
من
با اختیار به عشق
تو را به این دنیای پر اشوب
خوانده ام.....